بدون عنوان
سلام عزیزه دلم دلم اینقدر برات تنگ شده دیروز رفتم پیش دکترت ، کلی در مورد تو با هم حرف زدیم ، گفت شش هفته و شیش روزته خاله فریبا هم با من اومد تو رو دید یه نی نی خیلی کوچولو که قلبش تند و تند میزد خیلی خوشحال شدم وقتی واقعا دلم گرم شد که تو هستی وقتی دکتر ساکت بود یه لحظه ترسیدم ولی بعدش که شروع کرد از تو حرف زدن دلم اروم گرفت خیلی دوست داشتم خودمم ببینمت ولی نشد بابا فریبرز هم کلی سفارش کرده که فیلم بگیریم که اونم بتونه ببینتت ولی اونم نشد با این حال خیلی روزه خوبی برام بود که وجود تو برام اثبات شد خیلی مواظبتم خوشگلم دوستت دارم یه دنیا ...
نویسنده :
معصومه
10:44